تاريخ ارسال: 15/9/1386 | نويسنده: دكتر پرويز ممنون |
در سالهاي پاياني سدهي نوزدهم و آغاز سدهي بيستم ميلادي، سبكي به نام ناتوراليسم بر صحنهي تئاترهاي جهان حكومت ميكرد كه پيروان آن ميخواستند زندگيروزمره را درست به همان شكل واقعي روي صحنه به نمايش درآورند. اين پيروان اگرنويسنده بودند ميخواستند از خيالبافي، ساختن رويدادها و فاجعههاي چشمگير و خلققهرمانان برجسته و نخبه، كه ما هم امروزه در بسياري از نمايشها ميبينيم، بپرهيزندو فقط "يك برش از زندگي" را با همان آدمهاي كوچه و بازار روي صحنه مجسم كنند، چونمعتقد بودند كه همين زندگي روزمره هم اگر حقيقي و صادقانه به نمايش درآيد، بهاندازهي كافي گيرا هست و همين مردم عادي كوچه و بازار هم اگر به درستي تصوير شوند،زندگيشان به قدر كافي ميتواند ديدني باشد. كارگردانان و بازيگران سبك ناتوراليسمنيز ميكوشيدند تا در كارگرداني و بازي از دكورهاي مقوايي، از حركتهاي مبالغهآميزتئاتري، از حرفزدن مطنطن و آهنگين بپرهيزند و رفتارها و حركات آدمها را در زندگيروزمره سرمشق خود قرار دهند و طبيعي باشند.
يكي از اين كارگردانان اندره آنتوان بود كه در سبك ناتوراليسم تا آنجا سماجتنشان ميداد كه وقتي ميخواست يك دكان قصابي را روي صحنه نشان دهد، لاشهي گاويسلاخي شده را كه هنوز از آن خون ميچكيد بر صحنه ميآورد و بر چنگك ميآويخت. ديگرياستانيسلاوسكي بود كه يك نمايشنامه را نه ماه تمرين ميكرد و حتي بازيگرانش را باهمان لباس نقشهايي كه بايد اجرا كنند به خانههايشان ميفرستاد تا در قالب نقش خودفرو روند و مثلا اگر نقش اتللو را بازي ميكنند خود را در قالب آن سردار ونيزيببينند و فراموش كنند كه هنرپيشه هستند. فراموش كنند كه روي صحنهي تئاترايستادهاند و در مقابل آنان تماشاگراني در سالن نشستهاند و بازي آنها را تماشاميكنند. اين نهايت طبيعيبودن بود و هم نهايت آن چيزي كه سبك ناتوراليسم در تئاترجست و جو ميكرد.
هنگامي كه تب اين سبك همهي دنيا را گرفته بود، برتولت برشت پا به تئاترجهان گذاشت و نگاه مشكوك و تيزبينش را به تئاتر ناتوراليسم انداخت و در برابر آن قدعلم كرد و سبك ديگري پيشنهاد كرد كه با نظرهاي پيروان مكتب ناتوراليسم به كليمتفاوت بود و به تئاتر داستاني يا فاصلهگذاري شناخته شد.
برشت چه ميگويد
برشت معتقد بود كه سبك ناتوراليسم برخلاف آنچه مينمايد، واقعي نيست، بلكه فقطبر سر واقعيت كلاه ميگذارد. براي مثال، وقتي كه ما ميخواهيم نمايشنامهي باغآلبالوي آنتوان چخوف را بر صحنه نمايش دهيم، پيروان ناتوراليسم ميكوشند كه نماياين باغ و ساختمان آن را هرچه واقعيتر نشان بدهند. اما مشكل اين جاست كه آنها هرقدر هم كه تلاش كنند نميتوانند باغ آلبالوي واقعي را مجسم كنند. اين باغ درختانكهنسال پرشكوفه ندارد. گچ و آهك و آجر در ساختمانش به كار نرفته است و همان دكورچوبي و مقوايي است كه با مهارت نقاشي و ساخته شده است. بنابراين، ما واقعگرا نيستيمو واقعيت را هم نشان نميدهيم، بلكه خودمان، واقعيت و تماشاگر را فريب ميدهيم و بهخودمان و تماشاگر دروغ ميگوييم.
برشت ميگويد اين چه تلاش و سماجت بيهودهاي است كه سعي ميكنيم تا دروغي راباورپذير سازيم و اصولا چه نيازي به اين دروغ هست؟ دكور ما هرچه قدر هم كه به دكورواقعي نزديك باشد باز تماشاگر ميداند كه اين مكان واقعي حكايت نيست و اينجا باغينيست و درخت نيست. پس بياييم واقعيت را همانگونه كه هست باور كنيم و به تماشاگر همنشان دهيم، يعني بپذيريم كه اينجا صحنهي تئاتر است و باغ آلبالوي راستين نيست وما ميخواهيم با چند عنصر دكوري آن باغ را تداعي كنيم.
برشت به همين ترتيب بازيگري طبيعي را در بازيگري تئاتر رد ميكند و آن را دروغميخواند. به راستي هم جز اين نيست، زيرا كه مثلا در مثالي كه از استانيسلاوسكي درمورد "در قالب نقش رفتن" آورديم، ميدانيم كه بازيگر هر اندازه هم كه تلاش كند بازهم موفق نخواهد شد كه روي صحنه هويت خود، حرفهي بازيگر بودن و تماشاگراني را كهنشستهاند و بازي او را ميپايند، فراموش كند و صد در صد اتللو شود. اگر جز اين بودكه اتللو بايد در پايان نمايش زن زيبايش دزدمونا را واقعا بكشد.
برشت ميگويد كه بازيگر بايد در هر حال روي صحنه شخصيت خود را از دست ندهد وهم او و هم تماشاگرانش بدانند كه وي اتللو نيست، بلكه هنرپيشهاي است كه امشب نقشاتللو را بازي ميكند و فرداشب ممكن است نقش فلان پينهدوز را برعهده بگيرد. برشتنه تنها ميگويد كه بازيگر نبايد در قالب نقش خود فرو رود، بلكه به گمان او بازيگربايد طوري بازي كند كه هميشه معلوم باشد كه هنرپيشه است و روي صحنهي تئاتر مشغولبازي است. به زباني ديگر، او موظف است كه با نقش يكي نشود، بلكه از آن جدا شود و ازآن فاصله بگيرد.
اين نكته به طور ساده چكيدهي چيزي است كه فاصلهگذاري خوانده شده است و بهسبب آن تئاتر برشت بسيار معروف شده است. بنابراين، معني فاصلهگذاري جز اين نيست كهتمام عوامل و اركان تئاتري از خود متن گرفته تا دكور و بازيگر، بايد طوري در تئاتربه كار روند كه حالت تئاتري بودن آنها(نه واقعي و طبيعي بودنشان) هميشه آشكارباشد.
برشت ايراني
سبك برشت يا فاصلهگذاري براي ما كه تعزيه را ميشناسيم سبك تازهاي نيست، چراكه تعزيههاي سنتي ما بيش از دويست سال است كه ناخودآگاه بنابر همين سبك نوشته شدهو ساخته شده است و اجرا ميشود. تعزيه از همان روز اول نميتوانسته و نميخواسته كهمانند تئاتر ناتوراليسم و يا شيوهي استانيسلاوسكي، واقعي باشد و طبيعي جلوه كند. موضوعي كه تعزيه به آن ميپردازد، برخلاف تئاتر غرب، زندگي واقعي و آدمهاي روزمرهنيست، بلكه مضمونها و شخصيتها به نويسنده و كارگردان و بازيگر تعزيه اجازهنميدهند كه به فكر واقعي جلوهدادن نمايش تعزيه و طبيعي نماياندن آن بيفتند، بهطوري كه در اجراي تعذيه همواره فاصلهي ميان واقعهي كربلا و آن چه به نمايش گذاشتهميشود و فاصلهي ميان نقش، يعني امامان و معصومان، با بازيگراني كه آن نقشها رابازي ميكنند آشكار است. اما آنچه سبب اين جدايي و اين "فاصله" در تعزيه ميشود،همانا اعتقاد مذهبي نويسندگان، كارگردان( كه آنها را معين البكا ميگويند)،بازيگران و در مجموع دستاندركاران تعزيه است.
براي بازيگر تعزيه، مثلا مشهدي جعفر، كه حرفهاش بازيگري نيست و روزگارش رامثلا از راه زراعت يا بقالي ميگذراند و فقط در روزهاي سوگواري و صرفا از سر ارادتبه خاندان محمد(ص) به تعزيه ميآيد و نقش امام حسين (ع) را بازي ميكند، بازي نقشامام به شكل ديگري مطرح است تا فلان هنرپيشهي غربي كه ميخواهد در نمايشنامهاينقش يك آدم ديگر، مثلا "اتللو" را بازي كند. اين هنرپيشهي غربي تلاش ميكند كه درقالب اتللو فرو رود و با او يكي شود. اين كار چندان مشكل نيست. چرا كه اتللو همانساني چون اوست و داستاني هم كه براي اتللو اتفاق ميافتد، يعني بدگمان شدن بههمسر زيبايش تا حدي كه دست به كشتن او ميزند، داستاني است كه ممكن است براي آقايهنرپيشه هم اتفاق افتد، هم چنان كه براي صدها مرد ديگر هم اتفاق افتاده است و ماحتي امروز هم گاه در روزنامهها نمونههايش را ميخوانيم.
حال آيا مشهدي جعفر، بازيگر تعزيه، هم با آن خصوصياتي كه شرحش رفت همين گونهبه نقش امام حسين ميانديشد؟ بايد گفت كه به هيچ وجه، براي او نه حضرت حسين (ع) انسان زندگي روزمره است و نه واقعهي كربلا اتفاقي روزمره. براي او واقعهيكربلاواقعهاي يگانه است كه تكرارناپذير است، پس نميتوان آن را روي صحنه تكرار كرد. تنها ميتوان به آن اشاره كرد. براي مشهدي جعفر، بازيگر تعزيه، حضرت امام حسين(ع) چنان مقام والا و آسماني دارد كه هيچ بازيگري، هيچ انساني، قادر نيست كه به شكل اودرآيد، در قالب او فرو رود، و با او يكي شود. گذشته از آن، اصولا اين فكر كه منميتوانم امام حسين شوم( آن چنان كه تماشاگران هويت مرا روي صحنه فراموش كنند وتصور كنند كه من امام حسين هستم) براي مشهدي جعفر كفرآميز است. او در مقام يكشيعهي متدين حقيرتر و بيمقدارتر از آن است كه چنين فكري به سرش بزند. به اينترتيب، طبيعي است كه مشهدي جعفر هيچ گاه تلاش نميكند تا در قالب امام فرو رود وميگذارد، بهتر بگوييم، بديهي ميداند كه همواره فاصلهي او، به عنوان بازيگرتعزيه، با امام حسين، كه نقش او را بازي ميكند، براي تماشاگران مشخص باشد. اين كهبازيگر نقش امام (امام پوش) در تعزيه جامهي كامل امام را بر تن نميكند و ممكن استبا همان كفش و شلوار امروزين خود روي"صحنه" بيايد؛ اين كه همين بازيگر در ميان بازيممكن است يك استكان چاي بنوشد؛ اين كه همين بازيگر ممكن است، در همان حال كه نقشامام را بازي مي كند، خودش به خاطر مظلوميت امام گريه كند؛ اين كه در تعزيه يك تشتآب ميگذارند و از آن به نام رودخانهي فرات سخن ميگويند، همهي اين "فاصله"ها، كهدر هر لحظهي نمايش تعزيه ميان آن اصيلها و اين بديلها به چشم ميخورد، نه از فقراست و نه از ضعف، بلكه از همان فكري مايه ميگيرد كه، در تعزيه كسي نميخواهد نمايشواقعي و طبيعي جلوه كند و تعزيه همواره تئاتر بودن خود (بدلي و نه اصلي بودن) خودرا اقرار ميكند.
در دوران جديد گاه ديده ميشود كه بازيگران تعزيه به طور خودآگاه نيز بر اينشيوهي "فاصله گذاري" انگشت ميگذارند. مثلا در تعزيهاي كه امروزه در شهر نطنزاجرا ميشود، يكي از بازيگران تعزيه، كه نقش حضرت عباس (ع)، برادر امام حسين(ع)، رابازي ميكند و سليماني نام دارد، پيش از شروع بر "فاصله"ي ميان خود و حضرت عباستاكيد ميكند و ميخواند:
من نه عباسم نه اينجا كربلاست
من، سليماني، غلام شاه گردون اقتدارم
هرچند خواندن اين شعر در جهت همان "فاصلهگذاري" است، با اين حال گمان نميرود كه اين عمل خدمتي به تعزيه باشد، زيرا آن چنان كه قبلا گفتيم و شناختيم، مضمون تعزيه و شخصيتهاي تعزيه آن چنان است كه در هر عامل و ركن تعزيه و در هر لحظه از اجراي تعزيه، اين "فاصله" به گونهاي بس بديهي آشكار است و نيازي به تاكيد و يادآوري مجدد ندارد. تئاتر فاصلهگذاري برتولد برشت براي غربيان هم سبك تازهاي است و هم فهم آن كمي مشكل است. در حالي كه همين تئاتر براي ما، به يمن وجود تعزيه، هم تازگي ندارد و هم شناخت آن آسان است
نظرات شما عزیزان: